a:visited {color:#000000;filter:blur} #postbody{text-align: justify;padding:0px 10px 5px 3;font-size:8pt;color:#000000;width:480px;line-height:1.5em;direction:rtl;overflow:hidden} #postbody p{margin-top:15px;margin-bottom:0px} #postdesc{padding-top:15px;padding-right:22px;padding-left:7px;color:#000000;direction:rtl} #space{height:20px} #sidebar{float:left;background:# url() no-repeat top center ;width:185px;padding-top:10px;color:#000000;line-height:1.5em;text-align:right} #sidebar a, #sidebar a:visited {color:#000000}#sidebar a:hover {color:#ffffff} #mmenu{width:170px;ine-height: 1.5em;text-align:center;direction:rtl;} #sidebar ul{font-size:8pt;list-style-type: none;margin: 0px;padding:0 5px 20px 5px} #sidebar li {font-size:8pt;padding-right:5px;padding-bottom:0px;line-height:1.5em;direction:rtl} #photo{width:170px;padding-top:5px;padding-bottom:2px;text-align:center} #about{width:170px;text-align: justify;font-size:8pt;padding:10px 7px 20px 7px;color:#000000;direction:rtl} #feed{margin:0px;padding-bottom:10px;text-align:center} #custom{width:170px;color:#000000;overflow:auto;margin:10px 0;text-align:center;direction:rtl} -->


๑۩۞۩๑❤ شهر خالخالی❤๑۩۞۩๑

تفریحی وعکس

 یه مسابقه گذاشتم این داستانو ادامه میدید تا جایی که میتونید ومهلت تا 31 شهریوره

دوتا بچه بودن که پدر و ماد نداشتن. اونا دوقلو بودن  و پیش خالشون  زندگی میکردن اسم اون دو دختر  بتی و کتی بود پدرو مادرشون چون ثروتمند بدن بر اثر  آتش زدن خانه توسط عمو ویلیام مردند.

 چون خالشون به عمو ویلیام اعتماد داشت اونو دعوت میکنه و چون ثروت  بردارش بعد ازمرگ به دست بچه ها میافته تصمیمداره والدین اونا بشه و شب بچه ها رو می دزده و....

حالا نوبت شماست جوایز

نفر1: 10نظر تو وبش-8تا عکس خوشگل -  اگه خواستم

ساخت وبلاگ براش-

نفر2: 7تانظر تو وبش- لینک کردنش-عضو کردنش تو وبم

نفر5:3تانظر تو وبش-لینک کردنش 

 میبینمتون



نظرات شما عزیزان:

غزل
ساعت10:32---31 شهريور 1392
وای نه تو راه خدایا خاله داره دنبالویل میره بدبختی اینجاست که تو دست ویل تفنگه و میزنه خاله رو میکشه بتی دست عمو شونو گاز میگیره و کتی رو نجات میده و میرن پیش دایی شون زندگی میکنند

درسا
ساعت10:25---31 شهريور 1392
عمو اونارو میبره به خونه ی داغونش وبچه هارو مجبور به کار میکنه پس از سه سال کتی دستش به یه جا شمعی میخوره ویه در کوچولو باز میشه اونا راه تونل رو میرن و در آخر به یک خیابان میرسن اونجا خونه ی سوختشون بود و وسایل سالم رو ور میدارن و به خانه ی خالشون میرن ولی خدمت کار اونجا نبود . آدرس خونه ی خدمت کار رو از همسایه ی خالش میگیرن و با اون به لندن میرند و زندگی میکنند پایان

ریحانه
ساعت13:08---28 شهريور 1392
ویلیام به زور وکالت بچه هارو توی دادگاه می گیره.تا می تونه بچه هارو اذیت می کنه .از طرفی خدمتکار خاله پس از مرگ اون دنبال یه جایی برای کار می گشته که پس از مدتی توی خونه همسایه ویلیام کار پیدا می کنه.هر روز صدای جیغ و داد بچه هارو می شنیده تا اینکه می فهمه این بچه ها همون خواهر زاده های ارباب قبلیش هستند.یه روز که ویلیام خونه نبوده به یه بهانه ای میره سراغ بچه ها و با دادن نشونی خودشو معرفی می کنه.اونارو تحریک می کنه که عموشونو بکشن و حقشونو بگیرن و فرار کنن.یه روز که بچه ها برای عموشون غذا درست میکردن کتی که بزرگتر بوده سم توی غذا میریزه ؛از اونجا که اون غذا مورد علاقه ویلیام بوده به مقدار زیاد از اون می خوره.بعد از اینکه میمیره بچه ها سریع پول ها و طلا ها رو برمی دارن و فرار می کنن.با تحمل سختی زیاد به یه شهر خوش آب و هوا می رسن و سال های سال به خوبی و خوشی زندگی می کنن.
پاسخ: عالی بود


rgtr
ساعت10:26---28 شهريور 1392
hetqh

نورا
ساعت15:43---24 شهريور 1392
هستم ک بعد  همسایه ی خالش وقتی خالش تو دستشوییه میبینه عمو داره بچه ها رو میبره یه جایی که خدمت کار خاله ی بچه هارو صدا میکنه اسم خدمت کار ماریا بود اون عمو ویلیام و تعقیب میکنه و میبینه میبره بچه ها رو به دادگاه تا والدین اونا بشه که ناگهان وسطای حکم خدمتکاره با خاله میادو بچه ها رو پس میگیره و میبره پیش خودش و از اونجایی که بچه نداشت اون مثل مادرشون بود و وصیت میکنه بعد اون ماریا        مادر بچه ها بشه و آخر سر خالشون میمیره و ماریا با الکس عروسی میکنه

نورا
ساعت15:43---24 شهريور 1392
هستم

نورا
ساعت15:43---24 شهريور 1392
هستم

غزل
ساعت15:42---24 شهريور 1392
من هستم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 24 شهريور 1392 15:10 زینب جوووووون..| |

Design: ♀ali-hadis♂